گزارشگر: مهرناز اعظمی مقدم
عکاس: گروه عکاس جوانان
وقتي به مقصد رعد، وارد پيروزان بشوید در ابتدا همه چيز آرام و خلوت است اما با نزديك تر شدن به رعد ازدحام جمعيت بيشتر ميشود. به هرحال میگویند غذا از ابتداي بشريت هميشه دغدغه اصلي بوده است...
روزهاي آخرِ همیشه شلوغ تراست. از صف هاي مختلف در نمايشگاه كتاب گرفته تا صف هاي غذاي رعد. البته بين خودمان باشد صف هاي غذا هميشه طولاني تر از كتاب است...
پشت صحنه ها همیشه جالب بوده و هستند. هنگامی که از در وارد شدم تا كارت خبرنگاری ام را بگيرم يک آن ديدم همه به من خیره شده اند. اما جلوتر كه رسيدم متوجه شدم موضوع چیز دیگری است.
قرار شد اول از غرفه ها عكس بگيريم كه ديديم راه بسته است و بعد متوجه شديم علتش گفتگوي جديِ دو آقاي جدي در وسط راه است: قورمه سبزي ندارن؟
_ نه انگار، اينجا غذاهاش اونجوري نيست.
باز آمدیم برویم سر غرفه بعدي كه گفتند: "دارن عكس ميندازن، نريد". سرك كه كشيدیم ديدیم مادري جلوي باكس قرعه كشي، آرزو به دل از پسرش عكس ميگیرد. انگار كه برنده شده يا قرار است برنده شود و خلاصه در همین مایه ها...
رسیدیم به نقطه شروع؛ سقف هاي آبي غرفه ها و ميزهاي چيده شده از انواع و اقسام غذاها مانند این بود که آدم دارد درآسمان ها راه میرود. بوي خوراکی ها معده سير را هم از نو گرسنه میکرد... لازم است همین جا متذکر شوم که اگر همه غذاها توسط بنده تست شد فقط به خاطر تهیه گزارش مو به مو بود و نه انگيزه شخصي...
و با دیدن همبرگرها ایمان آوردم که راست ميگویند آدم خوشحال که باشد همه چیز را رنگی میبیند...
همانطور كه كنجكاوانه دنبال سوژه میگشتیم، بازديد كنندهها مشتاقانه دنبال غذا بودند و از غرفه اي به غرفه ديگر رفته، خريد کرده و گاهي هم به توضيحات غرفه داران گوش ميدادند.
البته بعضي ها هم آمده بودند اما کمی خسته بودند و بیشتر مینشستند كه مسئولين براي اين هم تدبيري انديشيده و غرفه داران ميان جمعيت چرخيده و خوراکی ميفروختند.
قطعا بدون شرح ها:
خب ميدانيد، ما هميشه مهمان نوازهاي خوبي بوده ايم... به همین دلیل غرفه داران براي ايجاد احساس راحتي بیشتر میان بازدید کنندگان خود نیز از خوراكي هایشان میل میکردند...
اين وسط اما براي بعضيها غذا هيجان انگيز نبود. بچه ها و البته آن هایی كه هنوز كودك درون فعالي داشتند بيشتر جذب چیز دیگری شده بودند.
با صدای بوق ماشین ها به سمت ورودی رفتیم که دیدم و گفتم: شگفتا... آخر تاثیر خوشحالی تا این قدر شدید است ؟
از ورودی که به داخل حیاط برگشتیم، مانند بازگشتِ دربست به گذشته بود و بعد دیدیم که نه، انگار این همان عمو فرفری خودمان هست.
ميان آن همه غذا غرفه ای نیز چاي و دمنوش میفروخت تا همه چیز را شسته، بُرده و خستگي را هم در کند.
و بالاخره مانند هر دو شب دیگر، وقت، وقت قرعه کشی بود.
در كل به شخصه شاهد بودم كه چقدر غذا مصرف شد تا جشنواره پا بگيرد، بالاخره آن همه انرژي بايد از يک جا ميآمد ... پس جا دارد که از همين جا از طرف رعد و خودم از زحمات تمام بچه هايي كه سبب شدند همه چیز در این سه روز خوب پيش برود تشكر كنم.
متشكريم