… و امید نمیرسد به پایان
11 آذر 1395
«چلچراغ» با حضور در مجتمع رعد از زندگی توانیابان جوان گزارش میدهد
محمد مخبری ، شیما طاهری
شاید کنار آمدن با نگاههای ترحمآمیز و عدم امکان مناسب رفتوآمد در جامعه، کوچکترین مشکل توانیابان باشد. در این شماره از «چلچراغ» برای پرسوجو از حال و روزگار توانیابان جوان به مجتمع رعد سری زدهایم تا با افرادی روبهرو شویم که معلولیت را محدودیت ندانسته و در هر زمینهای رشد کردهاند و در جامعه نقشی فعال و حضوری موثر دارند. افرادی که به تواناییهای خود اعتماد داشته و باور کردهاند که ذهن پویا میتواند تاثیرگذار باشد و آنها را از محدودیتها برهاند.
آقای دشتی، کارشناس بخش روابط عمومی مجتمع رعد، از رویدادهای این مجتمع گفتند.
مجتمع رعد بیشتر در چه زمینههایی به توانیابان کمک میکند؟
ما در زمینههای تحصیلی در مرکز علمی-کاربردی به تحصیل این افراد کمک میکنیم و همینطور خدمات توانبخشی مثل کاردرمانی، گفتاردرمانی، فیزیوتراپی و… در اختیار این افراد قرار میدیم. تمامی خدمات ما در این مجموعه از فیزیوتراپی تا تحصیل کاملا رایگان است.
در زمینه مسائل فرهنگی چطور؟
با برگزاری جشنوارهها و حضور در رویدادهای بینالمللی، سعی در شکوفاسازی این افراد داریم، مثل مسابقات بینالمللی نقاشی در ژاپن. در روز جهانی معلولین که امسال در سیزدهم آذر برگزار میشه، ما جشنواره فضای مجازی رو داریم که به کمک کافه بازار و اپلیکیشن ساز پازلی برگزار میشه و کار مفیدیه؛ چراکه به بچهها کمک میکنه که حتی به کسب درآمد در فضای مجازی فکر کنن. سال گذشته قدم اول در زمینه وبلاگ و فضای مجازی بود و امسال در گام دوم به اپلیکیشنهای تلفن همراه رسیدیم. حتی در این جشنواره افرادی که برای معلولان نرمافزار تهیه میکنن هم حاضرن. ما مسابقه عکس سازمان ملل رو هم برگزار کردیم که یکی از برگزیدگان هم از مجتمع ما بودن. همچنین برنامه پیادهروی و… هم برگزار میشه.
در زمینه اشتغالزایی این افراد هم فعالیتی صورت گرفته؟
بله، یک متد جدید و بهروز توسط مجتمع رعد در جهت اشتغالزایی برای عزیزان توانمند صورت گرفته. این شیوه در سوئد و آمریکا هم مورد استفاده قرار گرفته. با این شیوه که ما در اینجا پیاده کردیم، بسیاری از افراد تونستن به خوداشتغالی و شغل پایدار برسن. حتی ما این متد رو در اختیار کارشناسان بهزیستی هم قرار دادیم.
حسین خرسند امیری، یکی از قهرمانان مجموعه رعد است که آقای دشتی به ما معرفی کرد. او هم با اینکه کلاس داشت، اما چند دقیقهای وقتش را به ما داد تا گپ کوتاهی با هم بزنیم
خودت رو به چلچراغیها معرفی کن.
من حسین خرسند امیری هستم. در سال 83 بر اثر تصادف دچار معلولیت حرکتی شدم.
چطور با این اتفاق کنار اومدی؟
18 سالم بود که تصادف کردم. تا قبل از این ورزش میکردم و ورزش یکی از مهمترین مسائل زندگی من بود. بعد از تصادف من حتی نمیدونستم معلولیت چیه! بهخاطر همین نزدیک به پنج سال خونهنشین بودم، نه درس میخوندم، نه ورزش میکردم، به امید اینکه این یه شرایط گذراست و من دوباره مثل قبل میشم. اما بعد از یه مدت دیدم که این شرایط داره طولانی میشه، با کاردرمانم صحبت کردم، بهم گفت تو باید یه برنامه جدید واسه زندگی جدیدت بریزی و سعی کنی خودت رو با شرایط وفق بدی. من هم که بعد پنج سال خونهنشینی، فهمیده بودم این روش درستی برای زندگی نیست، تصمیم گرفتم برم دنبال بزرگترین علاقه زندگیم که ورزش بود.
چطور با مجموعه رعد آشنا شدی؟
من علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشتم، چند بار هم دانشگاههای مختلف شرکت کردم، اما به دلیل عدم مناسبسازی دانشگاهها نتونستم ادامه بدم. پس تصمیم گرفتم درس رو کنار بذارم و برم دنبال فعالیتهای ورزشی. اما یکی از دوستام بهم خبر داد که این مجموعه، یک دانشگاه علمی کاربردی داره که تربیت بدنی هم تو این دانشگاه تدریس میشه. در این دانشگاه که مشغول شدم، دید بازتری پیدا کردم و تونستم هم تحصیل کنم و هم از ورزش جا نمونم. توی دانشگاه رشته تربیت بدنی و توی ورزش رشته پرتاب دیسک رو انتخاب کردم.
از قهرمانیهات برامون بگو.
خدا رو شکر تو این سالا تونستم موفقیتهایی به دست بیارم، مثلا چند دوره قهرمان کشور بودم و امسال هم در مسابقات بینالمللی امارات اول شدم.
نفر بعدی که برای مصاحبه به اتاق آمد، مجید نیکمهر بود، مردی که آقای دشتی میگفت در همین مجموعه ازدواج کرده و حالا یک زندگی را میچرخاند.
قبل از اینکه با رعد آشنا بشی، زندگیت چه جوری بود؟
من قبل از اومدن اینجا، معمولا توی خونه بودم و هدف و انگیزه مشخصی برای زندگی نداشتم، فقط روزها رو میگذروندم و منتظر بودم تا ببینم آینده چی قراره پیش بیاد.
بعد از اومدنت به رعد چه اتفاقی افتاد؟
آدمایی که اینجا هستن، به من انگیزه دادن، روحیه دادن، من بعد از اینکه اومدم رعد، اعتمادبهنفس خیلی بیشتری پیدا کردم، تو کلاسای مختلف ازجمله تعمیرات موبایل شرکت کردم، حتی تونستم با کسی که دوسش دارم، تو همین مجموعه ازدواج کنم.
از زندگی الانت راضی هستی؟
آره. چرا نباشم؟من الان زندگی تشکیل دادم، حدود شش سال هم هست که مغازه تعمیرات موبایل دارم و باهاش زندگیم رو میچرخونم، که خدا رو شکر زندگی خوبی هم دارم. مگه یه نفر جز اینا چی میخواد از زندگیش؟
درِ اتاق باز شد و سارا امیری مقدم با لبخند وارد شد؛ دختری که از همان نگاه اول معلوم بود سراسر انگیزه است و شور زندگی در تمام وجودش موج میزند.
از خودت برامون بگو.
22 سالمه، دختری هستم با آرزوهای بزرگ.
قبل از اومدنت به رعد زندگی چه جوری میگذشت؟
من از وقتی که یادم میاد، هرکاری که میخواستم انجام بدم همه بهم میگفتن تو نمیتونی! این کارو آدم سالم نمیتونه از پسش بربیاد، تو چه جوری میخوای انجامش بدی. این حرفا خیلی منو میترسوند، میترسیدم شکست بخورم. اما بالاخره تونستم به ترسم غلبه کنم و برم دنبال آرزوهام. یکی از آرزوهام هم اومدن به اینجا بود. البته بعد از اومدنم به اینجا تونستم به خیلی از آرزوهای دیگهای که داشتم هم برسم.
بعد از اومدن چه کارهایی کردی؟
من وقتی اومدم اینجا اولین کلاسی که ثبتنام کردم، کلاس کامپیوتر بود. ما یه استادی داشتیم که خیلی به من انگیزه داد، به ما یاد دادن که روی پای خودمون بایستیم و مدام به ما گفتن که معلولیت محدودیت نیست. من یکی دیگه از آرزوهام این بود که برم کلاس طراحی زیورآلات، که بعد از اومدن به اینجا به این آرزوم هم رسیدم، تا جایی که دیگه توی جشنوارهها و بازارچههای خیریه غرفه میگیرم و زیورآلاتی رو که طراحی کردم، میفروشم.
دیگه چه آرزوهایی داری؟
من آرزوهایی دارم که شاید خیلیها به من و آرزوهام بخندن، اما برای من مهم نیست و من مصممتر میشم برای رسیدن به آرزوهام. بزرگترین آرزوم اینه که یه روزی سوپراستار سینمای ایران شم و عکسم بره سردر سینماها. میدونم ممکنه خیلیا به هدفهای من بخندن، اما من عقب نمیکشم و همیشه برای رسیدن به هدفها و آرزوهام تلاش میکنم.
آبتین معمار نفر بعدی بود که وارد اتاق شد، پسری که موهای جوگندمیاش، سنش را بیشتر از 29 سال نشان میداد.
خودت رو معرفی کن.
من آبتین معمار هستم، متولد سال 66، تصادف کردم و یه چند وقتی هم تو کما بودم.
چی شد که اومدی رعد؟
مادر من معلمه، یکی از شاگردای ایشون رعد رو به ما معرفی کرد. روزهای اولی که اومدم اینجا، خیلی بدم میاومد و دلم میخواست دوره فیزیوتراپیم زودتر تموم شه و دیگه برنگردم اینجا. اما کمکم با بچهها آشنا شدم، کلاسهای خطاطی شرکت کردم و الان دلم میخواد روزای جمعه هم بیام رعد و کنار بچهها باشم.
کنار اومدن با این مسئله برات سخت نبود؟
خیلی زیاد. من تا مدتها از خودم فرار میکردم و یه شخصیت دیگه با یه چهره دیگه تو ذهنم برای خودم ساخته بودم، اما بعد فهمیدم چیزی که مهمه، چهره و ظاهر آدما نیست و از اون به بعد سعی کردم باطن زیبایی داشته باشم، تا بعد از مرگم هم از من به خوبی و نیکی یاد بشه.
منصوره مقصودی را قبل از این در آسانسور مجموعه دیده بودم، یک ظرف معرق دستش بود و با صمیمیت ما را راهنمایی کرد و یک طبقه زودتر از ما از آسانسور پیاده شد. وقتی وارد اتاق شد، خیلی خوشحال شدم که میتوانم با او هم گپ کوتاهی بزنم.
از کی با رعد آشنا شدی؟
حدود 15 ساله که میام رعد، اما بهخاطر مشکلات جسمی و شکستگیهای استخوان که داشتم، نمیتونستم پیوسته تو کلاسها شرکت کنم، اما سعی کردم از زمانی که اینجا هستم، بیشترین استفاده رو ببرم.
شما اینجا به خانم هنرمند معروفید، از هنرهایت برای ما بگو.
من قبل از اومدن به اینجا علاقه زیادی به خیاطی داشتم و با وجود اینکه همه میگفتن با توجه به معلولیتی که داری خیاطی برای تو خیلی سخته، رفتم کلاس خیاطی و مدرک نازکدوزی رو هم گرفتم. بعد از اومدن به رعد تو کلاسهای معرق ثبتنام کردم و مهارت 1 و 2 رو گرفتم، بعد حتی رفتم جاهای مختلف مثل سرای محلهها، آموزش معرق دادم، الان هم مشغول کلاسهای مشبک هستم.
خانواده چه تاثیری تو پیشرفتت داشت؟
پدر و مادرم خیلی برای من و خواهرم زحمت کشیدن. مادرم تا پنجم دبستان با ویلچر ما رو میبرد مدرسه و میآورد. البته از اول راهنمایی که خودمون باید میرفتیم مدرسه و به نوعی وارد جامعه میشدیم، خیلی نگران بودن. اما ما چون دلمون میخواست وارد جامعه بشیم و تحصیل کنیم، همیشه بهشون اطمینان میدادیم که اتفاقی نمیافته، اما نگرانیها همیشه بود.
آخرین کسی هم که با او صحبت کردیم، ستاره خلیلنژاد بود.
چه مدته که در رعد هستی؟
از سال 92 کارآموزیم رو در دورههای حسابداری، کامپیوتر، سفالگری و نقاشی در مجتمع رعد آغاز کردم و درواقع این مجتمع زندگیم رو عوض کرد، اعتمادبهنفسم رو بالا برد و به دور از نگاههای سوالبرانگیز و ترحمآمیز مردم در کنار هم هستیم بدون توجه به نوع معلولیت همدیگه. اینجا امیدم زنده شد. همیشه نگاههای مردم آزارم میداد. خانواده من به من میگن که از وقتی که به رعد اومدم، یک آدم دیگه شدم.
درست رو هم ادامه دادی؟
بله، در دانشگاه مترجمی زبان انگلیسی خوندم.
در زمینه اشتغال مجتمع چه کمکی بهتون کرده؟
با برگزاری دورههای آموزش مثل مهارتهای کامپیوتر و مدرکهای فنی و حرفهای، تونسته نقش مهمی تو اشتغال داشته باشه. اینجا نسبت به بالا بردن توانمندی ما خیلی حساس هستن و این یک کمک مهم برای اشتغال توانیابانه.
خیلی از افراد بعد از این اتفاقا انگیزه خودشون رو از دست میدن و گوشهگیری رو انتخاب میکنن. چی چیزی در حفظ انگیزه بهت کمک کرد؟
مسئلهای که تمام توانیابان با اون درگیر هستن، خانواده افراده. خانوادهم از کودکی هیچوقت نگفتن که فلان کار را نکن، چون نمیتونی یا هر چیزی شبیه به این. خانوادهها باید به افراد توانیاب ثابت کنن که اونها هم میتونن توانایی خودشون رو کشف کنن. متاسفانه برخی خانوادهها حاضرن هزینه این افراد رو تامین کنن، ولی این افراد وارد جامعه نشن. من روز اول که اومدم، گفتم دیگه نمیام، ولی الان چهارساله که اینجام. فقط باید آدما خودشون رو باور کنن.