گزارشگر: مهرداد حسین زاده
عکاس: ثنا کردارشاد
هیجان زیادی داشتیم تا سریعتر به مجتمع خیریهی رعد و حیاط معروفش برسیم و دیدهها و شنیدههایمان را برای شما گزارش کنیم. تا از ماشین پیاده شدیم اولین چیزی که نظرمان یا بهتر بگویم گوشمان را جلب کرد، صدای موسیقیای بود که گمانم باعث جلب توجه همسایههای مجاور هم شده بود. البته از آنطرف این موسیقی دلیلی بود بر اینکه با یک جشنواره جاندار سروکار داریم.
اما تا از در اصلی حیاط وارد مجتمع شدیم بوهای غذاهای مختلف طوری به ما هجوم آوردند که تمامی حسهای دیگرمان از کار افتاد و آب از چهار جهت لبولوچهمان آویزان شد.
چند گام که جلوتر رفتیم، درجا فکر کردیم فوت شدیم و وارد بهشت شدیم، یک بهشت برای شکموها اما امان از رژیم.
غرفهها همه بانظم و ترتیب خاصی یکجا نشسته یعنی برپاشده بودند و متصدیان آنها داشتن محصولات را آماده میکردند تا افراد خیرخواه آنها را بخرند.
آقایان و خانمهای مسن خودشان را با شوق از سربالایی حیاط بالا میکشاندند و غرفهها را نگاه میکردند و در چشم آنان میشد این را خواند که دوست دارند همهی غذاها را بچشند ولی وقتی یاد چهرهی مشعشع پزشکشان که آنها را بابت ناپرهیزی مورد لطف قرار میدهد میافتادند، بیخیال میشدند.
نکتهی دیگری که نظرها را جلب میکرد تغییر ریتم فعالیت و رفتوآمدهای مردم بود با تغییر ریتم آهنگهای در حال پخش. یعنی مشاهده میشد در هنگام پخش دکلمهای از مرحوم شکیبایی، بعضیها تا مرز چرت پیش میرفتند اما وقتیکه آهنگ عوض میشد، عدهای با حرارت بیشتر به همان فعالیت ادامه میدادند.
بعضی غرفهها محصولاتشان را "درصد بندی" کرده بودند، یعنی از هر محصول "درصدی" را اختصاص میدادند به موسسهی رعد و در این میان غرفههایی هم دیده میشد که 100% فروششان به موسسه پرداخت میشد.
برخی متصدیان آنقدر خاکی بودند که در هر کاری شرکت میکردند و هر جا که نیاز به کمکشان بود دریغ نمیکردند.
هنگامیکه ما خواستیم اندکی روی یکی از صندلیهای داخل محوطه بنشینیم و استراحت کنیم، یک سروصدای بلند انسانی شنیدیم و سریع در ذهنمان به 2 نتیجه رسیدیم که دعوا شده یا یکی از مردم با خوردن غذای خاصی از فرط خوشحالی دارد شادی پس از گل انجام میدهد. پس هر طور شد بهسرعت خودمان را به محل ایجاد سروصدا رساندیم و دیدیم متصدی غرفهای که پیتزا عرضه میکرد، یاد ایام شباب افتاده و تابلوی 100% اهدایی را در دستش گرفته و داد میزند: بدو بدو پیتزا.
حتی ژاپنیها هم نمایندهی خودشان را به موسسهی رعد فرستاده بودند، منتهی نمایندهی غذایی، حالا میخواهم ببینم کسی هست بگوید برجام و برداشتن تحریمها بیاثر بودند؟
حتی مغولستان هم غذای خودش را فرستاده بود تا به خاطر هجوم جد بزرگشان چنگیز از ایرانیان عذرخواهی کند، اما چون اسم غذایش سخت بود و خوردنش هم سخت، خیلیها این عذرخواهی را نمیپذیرفتند و ترجیح میدادند به سمت عذرخواهی کشور آمریکا بروند.
طبق پیشبینی دقیق هواشناسی قرار بود آسمانی صاف داشته باشیم که این پیشبینی بهخوبی محقق شد و غیر از اندکی طوفان و باران چیزی مشاهده نشد و وضعیت جوی تغییر نکرد.
با تاریک شدن هوا و روشن شدن همهی چراغها، جمعیت بازدیدکننده هم افزایش پیدا کردند.
و در همین موقع بود که عکاس ما بنزین تمام کرد و گفت: یا قهوه بده یا من میرم خونه. البته باید اذعان کرد که نیتش کاملاً خیر بود چون قهوه هم بهصورت 100% اهدا فروخته میشد.
دکتر روستا هم به جشنواره آمد. خیلی خوشتیپ، خیلی رسمی، خیلی باحال.
یک تابلو هم نظر مارا جلب کرد که با گرته برداری از انتهای فیلمهای اصغر فرهادی، خالی بود و پر کردنش را به مخاطب واگذار کرده بودند.
از قدیم گفتهاند چیزهای بیارزش در پیت و .... هستند اما خب در بطریهای پلاستیکی با جادوی "هستمتی"های مهربان قرار است که به ویلچر برای معلولان عزیز تبدیل شود به همین خاطر آنها هم غرفهای در این مجموعه داشتند.
برای رفاه حال بازدیدکنندگان، امکانات خاصی در نظر گرفتهشده بود که یکی از این امکانات، میز "پز" بود و افراد با نشستن پشت آن حسابی پز میدادند و با این کار حسابی خالی میشدند.
رد روی زمین؟ کار کی میتونه باشه؟ احتمالا شخصی از دوردستها آمده بود و میخواست راه خانهاش گم نشود.
برگههای قرعهکشی در محوطه فروخته میشد و قرار بود آخر برنامه قرعهکشیای صورت بگیرد و به 5 نفر جوایزی اهدا شود. به همین خاطر خیلیها میآمدند با چرخونک قرعهکشی صحبت میکردند و به او وعدههایی میدادند که اسم آنها را تخ کند تا عمو ببیند.
و درنهایت پس از انجام قرعهکشی همهی جوایز به خود بچههای موسسه رسید چون آنها خودشان تعداد زیادی برگه قرعهکشی خریده بودند پس نوش جانشان.
پس به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است و توصیه ما به شما این است که حتماً در همهی جشنوارههای رعد شرکت کنید و همان یکشب رژیم را بیخیال شوید. از قدیم گفتند دنیا دو روز است.