مهسا خان احمدی؛ عضو تیم ابلیمپیک ایران در مسابقات فرانسه؛
تمام افتخاراتم را مدیون خانواده ام هستم
7 مهر 1397
از همان سن هفت سالگی علاقه زیادی به نقاشی داشت تا اینکه در کلاس چهارم در یک مسابقه نقاشی که آموزش و پرورش برگزار کرده بود رتبه برتر را کسب کرد و این آغاز یک انگیزه، برای ورود به دنیای نقاشی و طراحی بود.
مهسا خان احمدی دختر 26 سالهای است که از دوران کودکی از نعمت شنوایی و تکلم بی بهره بوده ولی امروز با افتخار به عنوان جوان برتر ایرانی بر سکوی افتخار ایستاده، جایگاهی که همچنان آرزوی میلیونها جوان ایرانی است.
وی موفقیتهای بسیاری در کارنامه فعالیتهای هنری خود دارد؛ از جمله حضور در مسابقات بینالمللی فنی و حرفهای افراد دارای معلولیت (ابیلمپیک) که مهسا خان احمدی به عنوان نماینده ایران در آن شرکت کرد.
روابط عمومی مجتمع آموزشی نیکوکاری رعد به مناسبت هفته ناشنوایان با ایشان مصاحبهای ترتیب داده که در ادامه آن را میخوانید:
• از خودتان برایمان بگویید
نامم مهسا، ناشنوا هستم، توان سخن گفتن ندارم، اما میبینم با چشم هایی که خدایم هدیه کرده. حس میکنم با تمام بند بند وجودم و آنگاه جان میدهم به تن بی جان بوم و رنگ را به عشق.
نمیتوانم صدای باران را بشنوم یا جوشش رود را، اما خود، در درونم بارانم، رودم و چیزی در قلبم غلیان میکند از رنگ، از طرح و از عشق. سالهاست یاد گرفتم آنچه را که در درونم جاری میشود را به تصویر در بیاورم و این دنیای من است.
• خانوادهتان چگونه متوجه شدند که ناشنوا هستید؟
بر اساس آنچه مادرم برایم تعریف کره است، در دوران چهارماهگی یک روز که داشته از من عکس می گرفته هر چه صدایم میکرده متوجه نمیشدم. وقتی پدرم به خانه آمد موضوع را به او گفته و همان روز من را برای معاینه به دکتر گوش و حلق و بینی بردند. دکتر هم پس از تکمیل آزمایشات شنوایی سنجی در سن یک سالگی به طور قطعی میگوید که من ناشنوا هستم.
• آیا از کودکی هم به نقاشی علاقهمند بودید؟
بله. من ۵ - ۶ ساله بودم و مادرم و برادرم مدام نقاشی میکردند. از آن موقع علاقه مند شدم و از سن راهنمایی به بعد همپای مادرم در کلاس نقاشی شرکت میکردم و البته مادرم همیشه از من بهتر بود.
دوم دبیرستان بودم که به تهران آمدیم. برای رشته نقاشی به تهران آمدیم چون آن زمان که شیراز بودیم، کاردانی رشته نقاشی نداشت. به تهران آمدم و در امتحان ورودی قبول شدم. خیلی خوشحال شدم. روزی ۱۲ ساعت کار میکردم و لذت میبردم. زیاد کلاس میرفتم؛ حتی به مدرسه صداوسيما هم رفتم. استاد اینانلو خیلی به من کمککرد.
بچه بودم به نقاشی رنگ روغن علاقه داشتم و گفتم باید بروم کلاس و آن را یاد بگیرم که بالاخره توانستم. آن زمان خانه انمیشین هم کار میکردم. در تمام این سالها پدر و مادر بزرگترین مشوق و حامی او بودهاند.
• با توجه به اینکه نقاشی را با سن کم شروع کردید، چطور تصمیم گرفتید در مسابقات شرکت کنید؟
اولین نقاشی را کلاس سوم دبستان بودم که ماهی رنگی کشیدم و مامانم و بابام تشویقم کردند و برای من دست زدند. از آن موقع بطور جدی نقاشی کردم و در مسابقات مدرسه شرکت میکردم که یادم میآید در یکی از مسابقات مدرسه برنده هم شدم.
• شما تحصیلات دانشگاهی دارید؟ آیا با وجود ناشنوایی یادگیری دروس و شرکت در کلاسها برایتان سخت نبود؟
بله. کارشناسی رشته تصویر سازی خواندم. دانشگاه برای من خیلی سخت بود؛ ولی با کمک دوستان و استادانم توانستم ادامه بدم مثلا وقتی استادم درس میداد و ميخواست روی تابلو بنویسد، چون صورتش به سمت من نبود نمیفهمیدم چه میگوید. من قبلا به استادان گفته بودم که باید از روبرو با من حرف بزنند؛ ولی متاسفانه یادشان میرفت؛ اما من مایوس نمیشدم و دوباره سوال میکردم و استادها هم واقعا کمکم میکردند. البته من هم سعی میکردم بیشتر کتاب و جزوه بخوانم.
• خانم خان احمدی، شما تا به حال چند نمایشگاه برگزار کردید؟
من دهها تابلوی نقاشی دارم و نقاشیهای خود را در 15 نمایشگاه اختصاصی در سطح محلات و فرهنگسراهای تهران ارائه دادهام و امروز از رنگ روغن و نقاشی مناظر و اشیاء به طراحی و نقاشی چهره (پرتره) ارتقا یافته است.
• به نظر خودتان محبوبترین تابلویی که کشیدید کدام است؟
تصویر یک دختر بچه خیلی کوچک است که با مداد رنگی کار کردم و پنج ماه طول کشید. وقتی نگاهش میکنم، خیلی لذت میبرم و خودم فکر میکنم عکس است نه نقاشی! البته خیلی برای من سخت بود. با ذره بین کار میکردم نوک مداد را مثل سوزن میتراشیدم؛ چون هرچه نوک مداد تیزتر باشه بهتر است و ظرافت و زیبایی کار بیشتر میشود.
• از شیرینترین خاطراتی که در ذهن دارید برایمان تعریف کنید.
وقتی بچه بودم، عاشق چتر بودم مامانم یک روز یواشکی چتر برای من خریده بود. به من گفت چشمانت را ببند. من هم چشمانم را بستم و مامانم دستم را گرفت که بیبینم چیه؟ دست زدم باز هم نفهميدم چیه کنجکاو شدم. چشمانم باز کردم دیدم چتر صورتی است و خیلی خوشحال شدم، پریدم هوا....خاطره خوبی برای من بود هیچ وقت یادم نمیرود. تقریبا هشت ساله بودم.
یکی دیگر از خاطرات خوبم هم جوان برتر ملی شدن بود. من جوان برتر ملی ایران... باورم نميشد! از اداره زنگ زدند و گفتند رتبه آوردید ولی نگفتند چندم. برنامه در برج میلاد بود. رفتیم و بعد از چند ساعتی اسم من را اعلام کردند. بابام گفت بلند شو برو آنجا... وای وای ... من دست و پایم را گم کرده بودم. رفتم بالای سکو خیلی خوشحال بودم. معاون رئیس جمهور به من جایزه داد که یکی از آنها کربلا بود. واقعا خاطره خوبی بود. وقتی داشتم به خانه بر میگشتم، در ماشین گریه میکردم و دست پدر و مادرم را میبوسیدم و میگفتم به شما افتخار میکنم.
یک بار دیگر هم که از ته دل خوشحال شدم وقتی بود که در مسابقات ابیلمپیک کره جنوبی رتبه سوم جهانی طراحی شخصیت را کسب کردم. رفتم روی سکو مدال برنز را به گردنم انداختند. خیلی خوشحال بودم. باور کردنی نبود. پرچم ایران را با افتخار در دستانم بالا بردم.
• به غیر از نقاشی به چه هنر دیگری را به طور حرفهای آموختهاید؟
غیر از نقاشی با گذراندن دورههای ویژه عکاسی هم میکنم. البته این را هم مدیون حمایت خانواده هستم که باز هم امکانات مناسبی را برای من تهیه کردند. در اصل باید بگویم؛ تمام افتخاراتم را مدیون حمایت خانوادهام هستم.
گروه تولید محتوا مجتمع رعد: طیبه سیادت زاده، مولود مولوی