حرف از حق معلول و جامعهای که میخندد-رضا بهار*
3 خرداد 1398
صبح که به خبرگزاری میآمدم، رادیوی تاکسی روشن بود و موضوع برنامه قانون جدید حمایت از معلولان بود. مجری برنامه این پرسش را مطرح میکرد که علیرغم آن که ما میدانیم در ایران حدود 11 میلیون نفر معلول زندگی میکنند، چرا در این قانون تنها به آمار سازمان بهزیستی درباره شمار معلولان، یعنی چیزی کمتر از یک میلیون و 500 هزار نفر، قناعت شده است؟
این رقم 11 میلیون نفر اشتباه نیست. چرا که طبق آمار جامعه جهانی، معلولان 10 تا 15 درصد جمعیت را تشکیل میدهند. جدای از این، معلولیت پدیدهای حاصل عملکرد بشر است و همین بشر باید پاسخگو باشد. مثلاً در همین برنامه رادیویی میگفت که هر سال طبق آمار فقط 100 هزار نفر در تصادفات جادهای بهنوعی دچار معلولیت میشوند. از این رو باید گفت: معلولیت بسیار نزدیک و در همین چند قدمی است و میتواند برای همه اتفاق بیفتد. و باز چیز عجیبی نیست که قانونگذار ما هم به دنبال احقاق حق معلولان باشد و قوانینی را به تصویب برساند که راه عبور معلولان، این پرندگان شکستهبال، هموارتر شود و آنها هم بتوانند، چون دیگر انسانها سفر زندگی را بگذرانند.
البته نمیتوان انتظار داشت در جامعهای که برای غیر معلولش هم کار و ازدواج و مسکن و ... نیست، منِ معلول بیایم از رعایت حقوق معلولان حرف بزنم. از همان ابتدا به آدم میخندند.
خوب یادم هست کسی که کتاب «در همین چند قدمی» نوشته من و همسرم را که تجربه زیسته من و او بهعنوان دو معلول است، خوانده بود و با من حرف میزد و من از حقوق معلولان میگفتم، که آنها هم حق دارند و باید زندگی کنند، بیمهابا رو به من کرد و گفت: بچههای تحصیلکرده ما گوشه خانه پیر میشوند و آن وقت تو از حقوق معلولان حرف میزنی؟! فقط فکر کنید که من داشتم درباره «حق ازدواج معلولان ذهنی» با او حرف میزدم که شیوهاش چگونه میتواند باشد و چطور باید با آنها رفتار کرد، به آنها پناه داد و مثلاً با عقیم کردن یکی از آنها با دارو یا جراحی، در عین حالی که شرایط ازدواج را برای آنها فراهم میکنیم، جلوی تولید کودکان معلول را بگیریم!
بله شاید خندهدار باشد! شاید درستش این است که این قشر 10 تا 15 درصدی از جامعه، منتظر بمانند تا هر وقت اوضاع برای آن 85 تا 90 درصد باقیمانده غیرمعلول درست شد، آنها تصمیم بگیرند چارهای برای مشکلات معلولان و رعایت حقوق اولیه و انسانیشان بیابند. اشتباه نکنید! این معلول نیست که میتواند پیاده راه، سینما، بوستان، گذرگاه، پل و خیابانهای مناسب بسازد یا شهر را برای معلولان قابل دسترس کند، این کار تنها از دست آن اکثریت غیرمعلول ساخته است.
مجری برنامه رادیویی وقتی از زهرا ساعی، رئیس فراکسیون مجلس شورای اسلامی پرسید چرا دولت آمار بهزیستی را در مورد شمار معلولان کشور ملاک قرار داده و آمار واقعی را در نظر نمیگیرد، این نماینده مجلس گفت که چارهای جز این نیست و پیشنهاد کرد معلولان دیگر هم چه در قالب سازمانهای مردمنهاد (ان جی او) و چه به هر صورت دیگر به بهزیستی مراجعه کنند و پرونده معلولیتی تشکیل بدهند.
ساعی گفت که سازمان بهزیستی موظف است برای همه معلولان پرونده تشکیل بدهد تا همه آنها زیر پوشش قانون حمایت از معلولان قرار بگیرند.
اما سؤال اساسی اینجاست که بهزیستی چقدر در معرفی و شناسایی معلولان اهتمام به خرج میدهد و در این راه کارشکنی نمیکند و اینکه آیا سازوکار درستی برای تشکیل بانک اطلاعاتی جامع و کاملی از معلولان کشور دارد یا نه؟
**پل سیمان
من و همسرم که در پی رونمایی از قانون جدید حمایت از معلولان به بهزیستی رفتیم تا پروندهمان را با توجه به نشانی تازهمان منتقل کنیم، به ما گفتند که آنجا هیچ پروندهای نداریم. همسر نابینایم خیلی گشت. آخرین بار، بعد از آغاز زندگی مشترک، با توجه به نشانی منزلمان در جنوب تهران، پروندهمان همان حوالی جایی در یکی از مراکز بهزیستی در شهر ری بود. اما حال گمشان کرده بودیم. من که توان رفتن و جستجو نداشتم. تمام توانم را برای کار هر روزهام در خبرگزاری صرف میکنم تا امرار معاش من و همسرم و یک دانه پسرمان معطل نماند. البته اگر حقوق همسرم که او هم خبرنگار است، نبود، واویلا بود. به هر حال، من بیخیال قضیه شده بودم. البته اشتباه میکردم، ولی همسرم، چون بیشتر میدانست که باید پرونده داشته باشیم تا به حساب بیاییم، خیلی پیگیری کرد. با دو چشم نابینا دائم این مسیر دور، از حوالی میدان انقلاب تا شهر ری را رفت و آمد تا اینکه فهمید پروندههایی که وجود نداشتند، کجا باید نگهداری میشدند؛ در یکی از مراکز بهزیستی در شهر ری، نزدیک پل سیمان.
گفتند: چرا نیامدید؟ چرا سر نزدید؟ گفتند: لاشهی پروندهها را دور ریختهاند، چون سر نزدهاید. پرسیدیم: حالا باید چه کنیم؟ جواب دادند: دوباره باید پرونده تشکیل بدهیم. به عبارتی همه مراحلی که سالها پیش طی کرده بودیم، دوباره باید از اول میرفتیم؛ از ارائه مدارک تا کمیسیون پزشکی!
چیز جالبی که در مورد بهزیستی و برخورد کارکنانش با معلولان وجود دارد این است که آنها همان طرز برخوردی را با معلول در پیش میگیرند که ادارهها و سازمانهای ما با مردم عادی دارند. مثلاً از معلول میخواهند حضوری بیاید. حضوری هم که آمد مثل یک آدم عادی با او رفتار میکنند که مثلاً برو آنجا کپی بگیر، بعد برو فلان اتاق پیش فلانی، بعد از فلانی امضا بگیر و ...
فقط یک لحظه فکر کنید که معلول با عصا آمده، یا با صندلی چرخدار، یا با چشمان نابینا یا با گوشهای ناشنوا یا حتی معلول ذهنی است، ولی باز مجبور است بیاید، به قول آنها سر بزند تا لاشه پروندهاش را دور نیندازند!
آخرین باری که به بهزیستی رفته بودم به همراه همسرم بود. چاپ اول کتابمان را بردیم تا به آنها نشان بدهیم، چون میدانستیم بهزیستی طبق قانون از نویسندههای معلول حمایت میکند. یعنی مثلاً یک نوبت چاپ با شمارگان فلان قدر را میخرد؛ که البته در مورد ما نخرید. گفتند خلاف سیاستهای ماست. فکر میکردیم زندگیمان بهعنوان زوج معلول خبرنگار میتواند منشأ خیر و کورسویی از امید باشد برای دیگران. فکر میکردیم با دستخالی توانبخشی کردهایم!
بهجرات میتوانم بگویم بهزیستی و ادارات تابعه آن از جمله معدود مکانهایی هستند که منِ معلول وقتی پایم را در آنها میگذارم، احساس بدبختی و حقارت میکنم. فکر میکنم که وارد یک خیریه بزرگ شدهام که نه بر اساس قانون، بلکه اگر شانس بیاوری بر اساس خواسته طرفی که به او مراجعه کردهای و مقامش در سازمان، شاید بتوانی حق خودت را بگیری.
البته برای مستمریبگیران سازمان بهزیستی، طبق قانون جدید حداقل حقوق کارگری طبق قوانین سازمان تأمین اجتماعی در نظر گرفته شده است. اما برخلاف نظر عوام، این مستمری به تعداد اندکی از معلولان تعلق میگیرد و هنوز هم اجرایی نشده است، چون طبق گفته ساعی هنوز دولت بودجه کافی ندارد. اگر به مستمری 40-50 هزار تومانی هم که تا به امروز پرداخت میشده توجه کنیم، خوب که نگاه کنیم، میبینیم فرآیند اداری و دیوانسالارانه پرداخت این پول اندک، دهها برابر خود مستمری هزینهبر است و این وسط تعداد زیادی کارمند که اتفاقاً اکثریت آنها معلول نیستند، امرار معاش میکنند.
واقعاً خندهدار است.