وزنه بردار ویلچرنشینی که به قصه تلخش می‌خندد

وزنه بردار ویلچرنشینی که به قصه تلخش می‌خندد

25 دی 1395

عمر قهرمانی عباس نجاتی کوتاه تر از چیزی بود که فکرش را می کرد ،کسی که روزگاری وزنه ها را به تسلیم خود در می آورد، تنها مغلوب یک وزنه شد ، وزنه ای که هیچ وقت اجازه نداد او دیگر بلند شود و روی پاهای خود بایستد.

 

گفتگو با ورزشکاری که در اوج جوانی و بر هم زدن اسم و رسمی برای خود اسیر ویلچرشده، چندان آسان نیست به ویژه اینکه باید تمام آن اتفاقات و لحظات سخت دوباره برایش تداعی شود. شاید نامش برای خیلی ها ناآشنا باشد و شاید هم خیلی ها او را فراموش کرده باشند اما عباس نجاتی یکی از همین اهالی خانواده وزنه برداری است که روزی بر سر وزنه زدن و گرفتن مدال، سلامتی اش را از دست داد. 

 

میزبان ویلچر نشین ما با صورتی بشاش و لبخند به لب پذیرای مهمانانش شد و در مدت زمانی هم که با او همکلام بودیم  به سادگی متوجه شدیم  روحیه قوی که دارد باعث شده سالها با از دست دادن سلامتی اش کنار بیاید و با این ویلچر که به گفته خودش زندگی اش شده، خو بگیرد.

 

در تمام طول مدت مصاحبه به طور مداوم تکرار می کرد "قصه من تلخ است" اما لبخندی که بعد از گفتن این جمله می زد از قصه اش تلخ تر بود.

 

در تمام این سالها بی مهری بیش از هر چیز دیگری او را ناراحت کرده است، تنها خواسته ای هم که دارد گذاشتن قانون برای رسیدگی به کسانی است که در ورز ش صدمه می بینند. دغدغه اش نه برای خود بلکه برای عباس نجاتی های بعدی است تا مانند او سالها رنج بی مهری نبینند. 

 

در ادامه گفتگو با این قهرمان و پیشکسوت وزنه برداری را می خوانید:

 

* زندگی شما به چه صورت با وزنه‌برداری گره خورد؟

متولد پنجم فروردین 1346 در مرودشت هستم. برادرانم وزنه‌بردار بودند. من به آن صورت درس نخواندم و کار تراشکاری انجام می دادم، زمانی که برادرانم تمرین می کردند، اگر هالترها خراب می‌شد  برایشان درست می‌کردم. 16 ساله بودم که یک شب بعد از تعمیر هالترها، آنها را روی دوشم گذاشتم و به سالن رفتم. هالترها را تحویل دادم و بعد با همان لباس کار وزنه زدم و از همان موقع دیگر رهایم نکردند. خیلی طول نکشید که وارد تیم‌ ‌ملی نوجوانان و جوانان شدم و مدال گرفتم.

 

* اولین مربی تان چه کسی بود؟

برادرم داریوش اولین مربی‌ام بود. در تیم‌ ‌ملی هم نصرالله دهنوی، پرویز جلایر و مسعود قاسمی مربیان من بودند. البته آن زمان جنگ بود و ما را چندان مسابقات نمی بردند.

 

اوایل که وارد وزنه‌برداری شدم در دسته 67.5 وزنه زدم. یادم می‌آید بمباران بود و در سنندج توانستم رکورد نوجوانان ایران را بشکنم. من خیلی زود توانستم پیشرفت کنم چون کارم تراشکاری بود. وسایل سنگین زیادی را جا به جا کرده بودم پس از آن هم تغییر وزن دادم و به وزن بالاتر آمدم.

 

* با کدام وزنه‌برداران هم دوره بودید؟

با خود علی مرادی، داراب ریاحی، سعید آذری، عباس طالبی ، رمضانعلی تیموری هم دوره بودم.

* حاصل حضورتان در وزنه‌برداری چند مدال بود؟

 

مدال‌های مختلفی کسب کردم اما در سطح آسیا، طلای جوانان و نقره و برنز بزرگسالان را گرفتم. سال 1371 در مسابقات قهرمانی آسیا چین هم برای گرفتن مدال طلا با وزنه‌بردار عراقی  و کره جنوبی رقابت داشتم که آن اتفاق برایم افتاد.

 

* از آن اتفاق صحبت می کنید؟

در حرکت دوم یک ضرب وزنه 157.5 را می خواستم بزنم که پایم پیچ خورد و کتفم در رفت. آمدم از زیر وزنه فرار کنم اما وزنه ‌بر روی کمرم افتاد و بر روی زمین افتادم. تیموری خدا بیامرز با یکی دیگر یک در فیبر آوردند و من را بر روی آن گذاشتند.

* مگر امکانات پزشکی مثل برانکارد وجود نداشت؟

بود اما آنها هول شدند. در حالی که نباید به من دست می زدند. البته آقای دهنوی گفت‌ به من دست نزدند.  با این وجود نخاع من قطع شد. چند روزی در بیمارستان پکن بستری بودم که من بیهوش بودم.پس از آن به ایران آمدیم و بعد حدود 9 ماه به لندن فرستادند. عمل‌های جراحی انجام دادند، اما نتوانستند کار خاصی انجام دهند.

 

* عکس العمل خانواده‌تان بعد از آن اتفاق چه بود؟

خیلی سخت بود. پدرم طاقت نیاورد و دو سال بعد دق کرد. به‌ هر حال یک پسر جوانی داشته که تا مدتی قبل وزنه‌ می زده، اما بعد ویلچر نشین شد بنابراین نتوانست تحمل کند.

 

* چطور توانستید این اتفاق را قبول کنید؟

در اوج قدرت این اتفاق برایم رخ داد و قبول کردنش برایم سخت بود.بعد از این اتفاق من را مدتی به سوئد فرستادند. در آنجا جوان‌ها را می دیدم که شرایط مشابه من دارند از لحاظ روحی خیلی بهتر شدم.البته باز هم می گویم پذیرفتن این مساله برایم سخت بود. حتی مدتی از خانه بیرون نمی‌رفتم. من آن اواخر 160 کیلوگرم در یک ضرب می زدم، اما بعد در خانه روی ویلچر بودم، در  حالی که دوستانم در اردو بودند و قهرمان می‌شدند. واقعا سخت بود بعد از مدتی با خودم گفتم باید این واقعیت را قبول کنم. چون راه دیگری نداشتم، اما آن قدر بی مهری دیدم.

 

* چرا؟مگر بعد از آن اتفاق کسی سراغی از شما نگرفت؟

افشارزاده از طریق کمیته ملی المپیک رسیدگی می‌کرد و کاری داشتم انجام می داد، اما بی مهری و بی معرفتی در ورزش زیاد است. کسی که در ورزش صدمه می بیند نباید به او رسیدگی کنند یا حقوق درست و حسابی داشته باشد؟ من جوانی و پاهایم را در وزنه‌برداری دادم اما برایم چکار کردند؟ وقتی کسی بمیرد به او می‌گویند اسطوره. خب تا وقتی آدم زنده است به سراغش بیایند. باز  هم خدا را شکر پدرم از لحاظ مالی توانست به من کمک کند. خیلی ها هستند در این ورزش صدمه می بینند و از لحاظ مالی هم تامین نیستند.

 

 

* از صحبت‌هایتان معلوم است از بی مهری‌های بعد از این اتفاق بیشتر ناراحت هستید؟

زمانی که عباسی وزیر ورزش و جوانان بود من نامه‌ای را برای رسیدگی بردم که به من گفت‌: تو چه چیزی می خواهی؟ همان موقع فهمیدم که یعنی پیگیر نامه ام نباشم. من می‌خواهم قانونی را برای رسیدگی به کسانی که در ورزش صدمه می بینند ، بگذارند. الان اگر کسی در اردو اتفاقی برایش رخ دهد در آینده کسی به او رسیدگی می‌کند؟ من هر چقدر هم که درآمد داشته باشم اما باز هم هزینه‌های درمان و نگهداری زیاد است.

 

* در طول این سالها روسای فدراسیون چطور پیگیر وضعیت ‌شما بودند؟

افشارزاده رسیدگی‌هایی می‌کرد، اما بقیه نه. یک نفر نیامد در خانه من را بزند و بپرسد عباس حالت خوب است؟ چه کار می کنی؟ نه  حسین رضازاده و نه علی مرادی.

درست است 20 سال دارم از فدراسیون مستمری می گیرم، اما واقعا خجالت دارد که بگویم من از فدراسیون 700 هزار تومان مستمری می گیرم.صندوق حمایت از قهرمانان هم به خاطر مدال هایم حقوق ناچیزی به من می‌دهد.

 

 

* هم دوره‌ای خودتان چطور؟ آنها هم سراغی از شما نمی‌گیرند؟

آنها می آیند، تماس می گیرند، اما فدراسیون نه .فدراسیون در اصل خانه من است و باید مشکلات من را حل کند. شاید به آنها بر بخورد که چرا عباس چنین حرف‌هایی می زند و یا حتی به برادرانم که در شیراز مربیگری می کنند گلایه کنند اما من پاهایم را برای وزنه‌برداری داده‌ام. حتی به احمدی نژاد هم گفتم چیزی برای خودم نمی‌خواهم فقط می گویم قانون بگذارید تا به کسی که در ورزش صدمه می بیند و سلامتی اش را از دست می دهد، رسیدگی شود. به یک جانباز از طریق بنیاد جانبازان و امور ایثارگران رسیدگی می‌شود ، اما ما کجا را داریم که برویم تا به ما هم رسیدگی شود؟ الان کسی در ورزش صدمه ای ببیند، چهار روز هوایش را دارند و چند تا عکس هم با او می اندازند و بعد رهایش می‌کنند. من برای خودم این حرفها را نمی زنم چون  از ما که گذشت اما حداقل به نفرات دیگر رسیدگی کنند.

 

* به این فکر نکردید در تیم جانبازان و معلولان وزنه بزنید؟

چندین سال در آن تیم مربی بودم و  فعالیت داشتم. اما روحیه من زیاد با آنها سازگار نبود و کنار رفتم. الان هم کسی از من نخواسته بروم جایی مربیگری کنم. البته الان مربیانی هم که در شهرستان ها زحمت می کشند و چندین شاگرد دارند حق‌شان است در اردوی تیم‌ ‌ملی باشند.

 


 

* فکر می کنید چقدر نسل جدید وزنه‌برداری را با شما آشنا کردند؟

باید از فدراسیون سوال کرد که واقعا چنین کاری انجام داده است؟ همان زمان که این اتفاق برایم افتاد کارت مربیگری و مشاوره به من دادند. زمان افشارزاده هم کم و بیش فعالیت می‌کردم اما بعد از آن دیگر نه.مشاور یعنی پوچ. البته خیلی‌ها به عشق سفر خارجی می‌آیند. اما من دنبال این چیزها نبودم و نیستم.

 

* دلتان برای وزنه‌برداری و وزنه‌ زدن تنگ نشده است؟

همین الان هم از ورزش دور نیستم. وضعیت جسمی‌ام رو به راه باشد، دو، سه جلسه در هفته به مجموعه آزادی می روم و ورزش می‌کنم. اما یک سال است به سالن وزنه‌برداری سر نزدم.

* چرا؟ میله و صفحه‌ها را می بینید اذیت می شوید؟

اوایل بله. اذیت می شدم، اما الان نه. درست است که در وزنه‌برداری صدمه دیدم اما الان خوبم.

 

* قبل از این که ویلچر نشین شوید، چه آینده‌ای برای خودتان ترسیم می کردید. به فکر گرفتن مدال جهانی و  المپیک هم بودید؟

آن موقع مثل الان نبود که تیم‌ ‌ملی سفر برود. یادم می‌آید ما را به مسابقات جهانی جوانان نفرستادند و در همان مسابقات نفر اول جوانان جهان 155 کیلوگرم وزنه زده بود، در حالی که من در تمرینات 157.5 کیلوگرم زدم. با این حال سه ماه بعد از این اتفاق که فلج شدم قرار بود در  المپیک بارسلونا شرکت کنم. آن زمان ورودی داشت که من، رمضانعلی تیموری و عباس طالبی توانسته بودیم رکورد ورودی را بزنیم، اما این اتفاق افتاد و نتوانستم در  المپیک شرکت کنم. البته این حرف‌ها را آقای دهنوی بهتر می‌تواند بزند. کاش ایران بود به او می گفتم امروز او هم به منزل من می آمد.


 

* مسابقات وزنه‌برداری و اوضاع  و احوال فدراسیون را دنبال می کنید؟

بله. دنبال می‌کنم. در چند مسابقه‌ای که دنبال کردم خوب نتیجه‌ گرفتند.از شرایط فدراسیون هم خبر دارم. مقامی که از دبیری فدراسون برکنار شد ، واقعا آدم خوبی است. به نظرم ما افراد دیگری در وزنه برداری داریم که توانایی دارند و تحصیل کرده هستند، می توانستند جایگزین مقامی شوند.

 

* شرایط وزنه‌برداری الان نسبت به زمان شما چقدر تفاوت دارد؟

رسیدگی‌هایی که الان هست، آن موقع نبود. حقوقی که الان به وزنه‌برداران می دهند، زمان ما این چیزها وجود نداشت. امکانات ما در حدی بود که خودمان چندین مرتبه کفش مان را وصله می زدیم و از آن استفاده می کردیم.   یادم می‌آید در مسابقات آسیایی مدال گرفتیم ، من و داراب ریاحی موتور گازی هدیه گرفتیم.  خیلی به ما حال می دادند کفش و لباس گرم به ما می دادند.

 

 

* از لحاظ تغذیه وضعیت به چه صورت بود؟

این طور نبود که برنامه غذایی داشته باشیم. در رستوران سالن کشتی یک نمونه غذا برای همه درست می‌کردندو باید می خوردیم. آن موقع مکمل هم نداشتیم.

 

* وضعیت دوپینگ چطور بود؟

با وجود این که انکار می کنند دوپینگ نیست اما دوپینگ از قبل از محمد نصیری بوده تا الان. الان هم یکسری داروها استفاده می‌کنند که دوپینگ را نشان نمی‌دهد. آن موقع که فائقی رییس فدراسیون بود هفته‌ای یک بار از ما تست خون می گرفتند. امکانات که نداشتند از طریق ادرار مشخص کنند بنابراین از ما خون می گرفتند.

 

* در جریان اختلاف کیانوش رستمی و سجاد انوشیروانی هستید،به نظرتان این موضوع چطور حل می‌شود؟

باید صلح و صفا ایجاد کنند. این کار   را هم باید رییس فدراسیون انجام دهد. یکی از قدیمی‌ها مثل دهنوی یا نصیری در کنار تیم‌ ‌ملی باشد در این صورت رستمی هم کنار می‌آید و نمی تواند بگوید تمرین نمی کنم.

در ادامه مصاحبه نجاتی آلبوم عکسی را برایمان آورد و با نشان دادن ان عکس ها خیلی از خاطرات برایش زنده شد. زمانی که از او سوال کردم همیشه این عکس ها را نگاه می کند، گفت: نه. تازه سراغشان آمده ام. البته خیلی از عکس هایم در شیراز است .

 

زمانی که در حال معرفی افراد حاضر در یکی از عکس ها بود ، گفت: این مهران مطلق است. بگذارید یک خاطره برایتان بگویم. سال 69 ما در همین سالن آزادی در اردو بودیم. شب ها میر فصیحی درها را قفل می کرد و می رفت. در انتهای راهرو یک اتاق بود که داخل آن مواد غذایی را نگهداری می کردند. یک شب که گرسنه بودیم من و مهران مطلق و کاظمی نژاد و تعدادی دیگر رفتیم که خوراکی، چیزی برداریم و بخوریم. اتاق یک پنجره داشت  و چون من تراشکار بودم توانستم پنجره را باز کنم بعد مهران مطلق را از پنجره به داخل اتاق فرستادیم. او مانند کسی که به گنج رسیده باشد، موز و نان را از پنجره به این طرف می ریخت و ما هم در راهرو نشستیم و نان خوردیم . آن موقع واقعا تغذیه مثل الان نبود.

 

  *یک جمله در مورد اوضاع خودتان می گویید؟

 چه بگویم. خدا را شکر خوبم.

برادر نجاتی صحبت های او را ادامه اداد و گفت: عباس چرا نمی گویی چندین سال است ویلچرنشین شده ای اما یک نفر نمی آید حالت را بپرسد و بگوید تو اصلا هستی؟ من دارم با تو زندگی می کنم و می بینم در این سالها هیچ کسی نیامده بپرسد تو اصلا وجود داری؟ تو آدم کمی نیستی، تو قهرمان  و نام آوری. نمونه ای. واقعا نمی دانم چه اسمی می توان بر روی تو گذاشت.

 

  *در مورد کلمات زیر نظرتان را بگویید:

-وزنه برداری: خوب

-ویلچر: زندگی. من با ویلچر دارم زندگی می کنم.

-مسئولان ورزش: چیزی نمی توانم بگویم. فقط وقتی پست می گیرند نباید اخلاقشان عوض شود.

گفتگو از، آتنا خلیلی

منبع: ایسنا

نظرات

تا کنون نظری برای این مطلب درج نشده است.

درج نظر

ثبت نظر
عضویت در خـبـرنـامـه رعــد
لطفا ایمیل و شماره موبایل را وارد کرده و
دکمـه ثـبـت عـضـویـت را کلیـک نمایید.
کلیه حقوق وبسایت متعلق به موسسه رعد است